مرا بخوان...

ساخت وبلاگ
مرا ببخش و به گوشه چشمان اشکبارم دستی بکش  ای خدای مهربان من  ای تکیه گاه همیشگی ام ! مرا از همه ی این وابستگی ها و ظلمات رهایی بخش ! من و تو باز می توانیم برای هم بمانیم حتی با این فاصله و دوری، دوری و فاصله زمانی به پایان می رسد.  می دانم قبول می کنم، سخت و مشکل است  اما من و دلم با هم قرار گذاشته ایم او دیگر هر چیزی را به زبان نخواهد آورد و من نیز عاقلانه تر از پیش برخورد خواهم کرد پس دیگر دلیلی بر رد کردنـ ـمان نیاور ما را دریاب تا دوباره به همه چیز این زندگی کوچک عادت کنیم ما را دریاب پروردگارم  این اوقات سنگین تر و سخت تر از آن که فکر می کنی می گذرد! پروردگارم" مرا ببخش  و به گوشه چشمان اشک بارم دست بکش و بگو که  از من دلگیر نیستی و مرا خواهی بخشید ضمانت مرا بدست بگیر و بگذار یک بار دیگر چون همیشه به وجودت دلگرم باشم و از هیچ ساعت و لحظه ای نترسم فاطمه محمدی / بهار 94 مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 8 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10

پناه خدا به قلم فاطمه محمدی / مرا بخوان جمعه دوم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 21:14 | نویسنده: فاطمه محمدی | ( )  با آرامش و طلب عذر از خدایـ ـمان  روزها و لحظه های جدیدمان را بی خطا بگذرانیم فاطمه محمدی / تیرماه 94   مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 15 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10

 هفتم بهمن سال 1377 و امروز هفتم بهمن سال 93 تداعی خاطرات تلخ و ناگـــــوار برای دختر بچه ایست که نیمه های شب با صدای گریه و ناله از خواب پرید دست و پاهایش یخ زده بود ضربان و نبض اش تندتر از هر ثانیه و لحظه ای می زد تا او رابرای شنیدن غم انگیز ترین خبر آماده کند!! همسایه ها برای دلداری مادر و خواهرانم آمده بودند اما انگار هیچ کس خبر نداشت کودکی درگوشه ای از این غم بزرگ حتی توان شکستن بغض هم ندارد مات و مبهوت، تنها می نگرد! دستان یخ زده اش را به گوشه طاقچه تکیه داد آرام آرام روی انگشتان پا ایستاد از پنجره بیرون را نگریست، همه در حیاط جمع بودند مردخوب و بزرگی بود، خدایش بیامرزد یکبـــــــــاره بغض اش فرو شکست اشک هـــــا که از دیده جاری بود جلوی چشمــــــانش را گرفت پدر به خدا پیوسته بود... فاطمه محمدی / هفتم بهمن 93 فاطمه جان... آبجی قشنگم" کـاش می دانستی هفتم بهمن 94 میهمان بابا هستی چقدر دلتنگی برای ما جا گذاشتین تو و بابا... بگو چه کنیم با این حجم بزرگ نبودن ها مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 7 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10

 پروردگار مهربانم" اگر قبولم داری! مرا ببخش و عذرخواهی ام را بپذیر تا طراوتی دوباره بیابم... تا دوباره احساس کنم، کسی هست که هم دوستم بدارد و هم دوستش بدارم... تو اگر بخواهی می توانی و اگر هم نخواستی دلیلی بر نتوانستن تو نیست گیر و مشکلی در کار است که به من مربوط می شود، نه به تو...  حالا با صدای آرام کنار گوشت نجوا می کنم :  ای حامی من در همه ی دوران زندگیم !  خدای لحظه ی تولدم در بهار!  پروردگار دوران کودکی، نوجوانی و جوانی ام !  به تو بیشتر از همیشه نیازمندم  دست مرا بگیر و مرا بخوان به مهربانی بی پایانت... فاطمه محمدی / 28 بهمن 92 مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 25 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10

ای خدای بزرگم کنارم چه باشی، چه نباشی!!! من اکنون به تو نیازمندم تنها به این نیازمندم که پناهم باشی آیا کسی هست که چون من  اسیر سر در گمی و فراق باشد! چگونه صدایش کنم ؟ با چه سخنی در آشتی را بکوبم و بگویم که بیایی...  و بگویی" پروانه ی کوچک قصه ام گوش کن" من آمده ام تا ترا آرام کنم و بگویم خوب من، قول بده دست از این کـارها برداری که نهایت به آزردگی تو ختم می شود و هیچ کس نمی داند... مگر نه اینکه تو از من خواستی تا من پناه تو باشم کنار تو باشم مگر نگفتی" من باشم و تو... پس بیا که امشب به همه حرفهایت گوش خواهم داد و اجازه داری آرام آرام گریه کنیبدون اینکه مادر بفهمد!! فاطمه محمدی / 29بهمن 92 مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 25 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10

متن کامل پروانه خدا در 3 بخش به قلم فاطمه محمدی / مرا بخوان  ******پروانه خدا بخش 1 ************ پروانه ی خداوند دوست داشتنی بود نمی دانم با چه کلمه ای آغاز کنم حرف هایم را...!این روزها دلتنگ می شوم اما به روی خود نمی آورم درد و رنج آزارم می دهد، حیرت و سرگردانی بیش از بیش نزدیکم شده است و توانی برای مقابله با این لحظه ها را ندارمهر چند آزار می بینم ولی سکوت اختیار کرده و برنامه ای تازه برای خود و زندگیم می ریزمهنوز شروع نکرده ام هنوز عهد و پیمانی نبسته ام و از تو تقاضا نکرده ام که در تمامی لحظات و زمانها کنار من باشی تا هدایتم کنی به سمتی که به صلاح و مصلحت من است... پس اجازه بده دوباره از تو بخواهم به سوی تو باز گردم تا خوشحال و راضی باشی از من هم من (فطرت و ذات دیرینه ام) و هم جسم و سلولهای کالبدی ام... پروردگارم"سلولهای قلبم را چنان هدایت کن تا فرمانبردار قانون و راههایی باشند که روز آغاز به او دادی ! استخوانها و عضلاتم را چنان بنواز که شوق بازگشت به راهی داشتهباشند که تو برایشان قرار دادی ! جزءجزء تفکرات و مغزم را هدایت کن به سویی که روزگارانی برای آنان آشنا و دوست داشتنی بود و به من هم بیاموز که دوباره بیندیشم و حرکت کنم بیندیشم و سکوت اختیار کنم .. دیدگانم را عادت بده که لذت ببرند از زیبایی های اطرافآهسته به آنها بگو تا باطن قضایا را نیز نظاره کنند... دوباره قدم های مرا سوق مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 5 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10

من بهار را دوست دارم و منتظر آمدنش هستم   بیا از این لحظه به بعد انتظار آمدن بهار را بکشیم بهـــاری که شاید لحظاتی آزار دهنده و سخت همراه خواهد داشت بیـــــا تا تصمیم بگیریم با همه ی آنهـــــا رو به رو شـــــویم بی آنکه آزار ببینیم  شــــــاید این سختی های زندگی جزئی از تقدیر وسرنوشت ما باشد اما بیـــا خودمان تصمیم بگیریم کــــــه ناراحت باشیم یا نه... سختی های زندگی نمی توانند نباشند آنهــــــا در تقدیر ما حک شده اند اما ناراحتی و آزار دیدن با خود ماست شــــــــاید نشـود با این حجم از سختی های زندگی آزرده نشد اما ما باید بخواهیم   بیایید به دشت و صحرایی بیندیشیم که سبزتر و قشنگ تر از همیشه  ما را به مهمانی خواهند برد و من دوباره خواهم توانست بنویسم و بگویم با کسی که می دانم در همه آن لحظات با من است و مرا آرام می کند و اگر هم روزی و یا لحظه ای دلتنگ شدم صدایش می زنم" پروردگارم... تو اینجایی ؟! دوستدار من...!! طاقت و تحمل مرا  برای رو به رو شدن با  اتفـــــاقات و لحـــــــظات فزونی بده    این سختی ها و لحظات را پشتوانه ی قلب کوچکم قرار بده تا به پهنای تمــــــامی این دشت و صحرا گسترده گردد با همه ی این ناهمواری ها و فراز و نشیب ها گل لبخندی بر چهره ام بپاش به شادی و زیبایی این بهــار قشنگ و شادمانت و به آنها بگو" من بهار را دوست دارم و منتظر آمدنش هستم با همه ی آنچه کــــــه مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 16 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10

به زبان ساده می گویم : ای آسمان تاریک و ای ظلمات بی انتهای شب ای ستارگانی که به هر سو در افت و خیزید!! ای سکوتی که حقارت و پستی دنیا در جای جای تو در کمین دلتنگی های من است دلم سردتر از آن است که بفهمد برایم از خدا بپرسید" با من چه می کند؟! توان سخن با دیگر موجودات زنده را ندارم گویا در همه چیز افراط و تفریط کردم دیگر خودم هم به خودم اعتماد ندارم از همه چیز می ترسم ناامیدتر از آنم که فکر می کنید تنها جرات حرف زدن با شما را دارم نه گله ای است و نه ظلمی آنچه از طرف خدایم برای من پیش می آید همه حق من است و باید به سرم می آمد چه بسا که بیش از این رنج ها باشد و باز حتما خدایم مراعات حال مرا کرده باشد؛ نمی دانم... فاطمه محمدی / 2 بهمن 92 مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 11 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10

 شعری برای استاد شهریار از شاعری کوچک  شهریارا تو برفتی نفست هست هنوز غم و دردت به میان غزلت هست هنوز خشگنابی که ترا اسوه عشاق نمود خوب در خاطره اش پا قدمت هست هنوز از که آموخته ایی قافیه بندی و ردیف که چنین ساخته های قلمت هست هنوز! نیمه شب نام علی را به زبان آوردی سالها خاطره خواب شبت هست هنوز! روحت آرام و صلایت ابدی استادم،  تو بخوان زمزمه کن نور رهت هست هنوز! استاد شهریار را زیاد نمی شناختم و با شعراش آشنا نبودم وقتی سریالشو نگاه کردم برام خیلی جالب بود و شعراش واقعا روح و جانم را تحت تاثیر قرار می داد این بود که این شعر را برای استاد سرودم  فاطمه محمدی 27شهریور92/ مرا بخوان مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 6 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10

 ای قلم جوهره ی عشق مرا ناز مکن  از خود آوازه ی شرح غم من باز مکن  تو چه دانی که غم عشق دگر باره چه کرد  پس زبان در کش و بیـــــخود طلب راز مکن  غم غمدیده چــو من در طلب یار شکفت  شور و شیدای غمم را به زبان ساز مکن  سالیانی ست در این دیر به خود می نالم  تو دگر راه مرا یک شبه آغــــــــــــــاز مکن  حوریان در منن غافل از احوال من اند  تو که دوری و جدا ، خانه بر انداز مکن  از غم و درد پری خود به تب انداخته ام  پیش هر اهـــــل دلی داد من ابراز مکن  فاطمه محمدی / دانشگاه علوم پزشکی / 28 آبان 89 مرا بخوان......ادامه مطلب
ما را در سایت مرا بخوان... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahriareo بازدید : 7 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 5:10